۴ مطلب با موضوع «شعر :: سعدی‌خوانی» ثبت شده است

سعدی‌خوانی، حکایت چهارم

دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی‌فایده کردند؛ یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.

علم، چندان که بیشتر خوانی          چون عمل در تو نیست، نادانی

نه محقق بود نه دانشمند          چارپایی برو کتابی چند

آن تهی مغز را چه علم و خبر          که بر او هیزم است یا دفتر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیر شرفی

سعدی‌خوانی، حکایت سوم

بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد، پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی در میان نهی.

گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویم، ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟

گفت: تا مصیبت دو نشود؛ یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیر شرفی

سعدی‌خوانی، حکایت دوم

یکی از بزرگان گفت: پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته‌اند؟

گفت: بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.

هرکه را جامه پارسا بینی          پارسا دان و نیک‌مرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست          محتسب را درون خانه چه کار؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیر شرفی

سعدی‌خوانی، حکایت اول

یکی را از بزرگان به محفلی، اندر همی‌ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می‌کردند؛ سر بر آورد و گفت: من آنم که من دانم

طاوس را به نقش و نگاری که هست خلق          تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیر شرفی