هر کتابی طعمی دارد، و هر آدمی به یک طعم بیشتر از بقیه دلِ خوش نشان میدهد. باید از همۀ کتابها چشید و سپس لذیذترینشان را پیدا کرد و بعد باید آنقدر از آن خورد تا مسموم شد!
هر کتابی طعمی دارد، و هر آدمی به یک طعم بیشتر از بقیه دلِ خوش نشان میدهد. باید از همۀ کتابها چشید و سپس لذیذترینشان را پیدا کرد و بعد باید آنقدر از آن خورد تا مسموم شد!
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بیفایده کردند؛ یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.
علم، چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست، نادانی
نه محقق بود نه دانشمند چارپایی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر که بر او هیزم است یا دفتر
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد، پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی در میان نهی.
گفت: ای پدر فرمان تو راست، نگویم، ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟
گفت: تا مصیبت دو نشود؛ یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
یکی از بزرگان گفت: پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخنها گفتهاند؟
گفت: بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب نمیدانم.
هرکه را جامه پارسا بینی پارسا دان و نیکمرد انگار
ور ندانی که در نهانش چیست محتسب را درون خانه چه کار؟
یکی را از بزرگان به محفلی، اندر همیستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه میکردند؛ سر بر آورد و گفت: من آنم که من دانم
طاوس را به نقش و نگاری که هست خلق تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش
من سعی میکنم بهطور منظم بنویسم، اما یقیناً برای من که در اول راه نویسندگی هستم کار مشکلی خواهد بود؛ به همین دلیل روزهایی که احساس میکنم حرفی برای گفتن ندارم حرفهای بقیه را میگویم!
رونویسی از متنهایی که از خواندنشان لذت میبرم یکی از کارهایی است که جای نوشتن را هنگام نبودش میگیرد، البته سعی میکنم برای رونویسی هم برنامهای منظم بچینم چون در این چند وقت به تاثیر شگفتش پی بردهام.
وقتی برای اولینبار داستان «فردا در راه است» از بهرام صادقی را نوشتم، احساس قدرت کردم! انگار که واقعا خودم آن را نوشته باشم.
یکی از مزیتهای رونویسی که شاید مهمترین آنها هم باشد ایدههایی است که حین رونویسی به ذهنمان میآیند.
با رونویسی درکتان هم از آن مطلب بالاتر میرود، هرچندبار بیشتر رونویسی کنید بهتر است؛ در واقع وقتی رونویسی میکنید، شاید خودتان خبر نداشته باشید ولی دارید با یک تیر چندین نشان میزنید.
شاهزاده و گدا را مارک توین که در کودکی ترک تحصیل کرد نوشته است! این رمان اولین اثر داستانی اوست. شاید صفحۀ نخست این کتاب شما را ترغیب کند که آن را بخوانید.
در صفحۀ نخست این کتاب میخوانید:
در ربع دوم قرن شانزدهم میلادی، در یکی از روزهای پاییزی، در خانوادۀ فقیری به نام کانتی در لندن پسری پا به جهان گذاشت که خانوادهاش نمیخواستند به دنیا بیاید؛ اما در همان روز در خانوادۀ پادشاه انگلستان هنری هشتم، پسری به دنیا آمد که نه تنها خانوادهاش، بلکه همۀ مردم انگلستان منتظر به دنیا آمدنش بودند. به همین دلیل همه خدا را شکر کردند و چند شبانه روز جشن گرفتند و پایکوبی کردند. آنروز همه دربارۀ به دنیا آمدن ادوارد تئودور، شاهزادۀ ویلز حرف میزدند و شاهزاده در پارچههای ابریشم و اطلسی، در خواب ناز بود، اما کسی از به دنیا آمدن کودک دیگر یعنی تامکانتی که لای پارچههای کهنه و پارهپوره خوابیده بود حرف نمیزد.
من برای خودم در وُرد یک جدول طراحی کردهام و اهداف بلندمدتم را در آنجا همراه با زمان به وقوع پیوستن و راه رسیدن به آنها را نوشتهام. اسمش را هم «جدول اهداف» گذاشتهام.
این کار چه مزیتی دارد؟
در رسیدن به اهداف مصممتر عمل میکنم و مطمئن هستم که به آنها میرسم. این اطمینان داشتن را از قانون جذب یاد گرفتهام، قانون جذب میگوید اگر چیزی را از تهدل بخواهی و مطمئن باشی که بهاش میرسی، طولی نمیکشد که به آن خواهی رسید.
بهعلاوه این نوع جدولها کمک میکنند یک نظم ذهنی در فرد بهوجود آید و دست کمش آن است که اهدافش را فراموش نکند.